» بازدید امروز: 197
» بازدید دیروز: 144
» افراد آنلاین: 1
» بازدید کل: 1996

نامه تاریخی شهید سیدعلی جهان ارا

اين نامه را قريب به 29سال پيش سيد علي جهان آرا در شرايطي که مخفيانه زندگي مي کرد به خانواده اش نوشت. آن روزها، طاغوت، حاکميت بلا منازع و گريز ناپذير خود را در ميهن ما با قوت به اثبات رسانده بود. سايه سنگين يأس و سرخوردگي بر بسياري مستولي بود. سازمان مجاهدين خلق که خود را نوک پيکان تکامل مي دانست از گذشته خود توبه کرده و به افول اخلاقي اسف انگيزي دچار گشته بود. نه از مجاهدين خلق با آن داعيه هاي مغرورانه و مترقي مآبانه اش خبري بود و نه از چريکهاي فدايي خلق.

 

اين نامه را قريب به 29سال پيش سيد علي جهان آرا در شرايطي که مخفيانه زندگي مي کرد به خانواده اش نوشت. آن روزها، طاغوت، حاکميت بلا منازع و گريز ناپذير خود را در ميهن ما با قوت به اثبات رسانده بود. سايه سنگين يأس و سرخوردگي بر بسياري مستولي بود. سازمان مجاهدين خلق که خود را نوک پيکان تکامل مي دانست از گذشته خود توبه کرده و به افول اخلاقي اسف انگيزي دچار گشته بود. نه از مجاهدين خلق با آن داعيه هاي مغرورانه و مترقي مآبانه اش خبري بود و نه از چريکهاي فدايي خلق.

 

"سياستمداران مخالف خوان" نيز راه صبر و انتظار، پيشه کرده بودند. در اين شرايط، سيد علي، جوان کم سن و سال خوزستاني با اراده اي پولادين آنچنان با آرامش به "گشايش حتمي آتي" ايمان داشت که تجلي آنرا در جاي جاي اين نامه مي توان ديد.

 

سيد علي جهان آرا دانشجوي جامعه شناسي دانشگاه تهران در اواخر سال 56 هجري شمسي در درگيري با نيروهاي رژيم ستمشاهي به اسارت گرفته شدوزير شكنجه به شهادت رسيد.

 

او از اعضاء اوليه گروهي بود که بعدها به منصورون مشهور شد. اين گروه که مشخصا در دهه 50 شمسي از به هم پيوستن چند محفل و با نقش آفريني مؤثر و کانوني مجاهد شهيد غلامحسين صفاتي دزفولي، شکل گرفت، در واپسين سالهاي عمر رژيم شاهنشاهي ضربه اي اساسي خورد و غالب کادرهاي اوليه اش را از دست داد (که منجر به مهاجرت برخي از نيروهاي اوليه باقيمانده به سوريه و لبنان شد). منصورون در جريان مبارزات سال 57 عمدتا در دست نيروهاي رده دوم قرار گرفت و بعدها هم مجالي براي نقش آفريني برخي از سمپاتهاي آن در سازمان مجاهدين انقلاب اوليه(يعني قبل از انشعاب آن به چپ وراست)فراهم آمد.

 

گر چه شايد در نظر برخي، بازخواني اين نامه براي جوانان امروز که با شرايط مبارزه با رژيم ستمشاهي مواجه نيستند بلاموضوع جلوه کند، اما در نظر ما روح نامه که توجه به خدا، اعراض از ابتذال زندگي بي آرمان و ره سپردن در مسير جهاد اکبر و اصغر است همچنان مخاطب مي طلبد و چه مخاطبي بهتر از قلوب مستعد جوانان!

 

"نامه" به اندازه کافي گويا است، اما ذکر نکاتي چند در باب ويژگيهاي آن خالي از لطف نيست:

 

1- روح مکتبي و ديني مبارزه در سطر سطر نامه جهان آرا موج مي زند. گويي او در مبارزه سياسي بر چيزي جز قرآن تکيه ندارد. به چيزي جز آنچه در آن آمده ايمان ندارد و سخني جز آنچه قرآن مي گويد، بر زبان جاري نمي سازد.

 

بنياد قرار دادن خدا و قرآن در شرايطي كه ادبيات روشنفکري بر غالب جريانات مبارز آنروز سيطره داشت کمتر از مجاهده اي نبود که شهيد جهان آرا در مقابل رژيم شاه صورت مي داد.

 

2- تعمق در مفاهيم قرآني در اين نامه، آن هم از جوان کم سن و سالي چون جهان آرا، براي جوانان امروز، درس آموز و رهگشا است.

 

3- در اين نامه جهان آرا به تلويح جمع بندي خود را از مبارزات گذشته و ضرورتهاي کار سياسي در آينده بيان مي دارد. در نظر وي مبارزه سياسي ضرورتا مي بايد در اتصال دائمي با قرآن باشد.

 

4- سيد علي جهان آرا، در اوج حاکميت تجدد مآبي و روشنفکر زدگي (حتي در گروههاي مبارز) از طليعه هاي ظهور خطي است که امام رهبر و نماد آن گشت. طليعه هاي ظهور اين خط را در اين جمله شهيد جهان آرا مي توان ديد كه:

 

"ابتدا حکومت اسلامي را در درون خود تحقق دهيم". اين امام بود که ارزش تزکيه را در کار سياسي به تکامل رساند و سياست ورزي را گونه اي از عبادت شمرد.

 

5- در مقابل عمل زدگي مجاهدين خلق که از کفايت کار نظري سخن مي گفتند جهان آرا تعبيري ديگر از تأکيد بلند استاد مطهري را تکرار مي کند که ما هنوز نتوانسته ايم قرآن و راهمان را بشناسيم.

 

6- و بالاخره اين پيام بلند جهان آرا به همه ما است که غالب بودن حريف، فضاي سنگين مخالف و ناگزيري ها و جبرها را بهانه اي براي عمل نکردن مي سازيم. جهان آرا مي نويسد:

 

"اين انسان است که خالق امکانات است و نه امکانات خالق انسان"

 

 

 

نامه مجاهد شهيد "سيد علي جهان آرا"

 

بسم الله القاصم الجبارين

 

"ان الله اشتري من المومنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون وعدا عليه حقا في التورية و الانجيل و القرآن و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعکم الذي بايعتم به و ذلک هوالفوز العظيم". (توبه-111)

 

"همانا خداوند جانها و مالهاي مؤمنين را در ازاي بهشت خريداري نموده است (تا) جنگ کنند و بکشند و کشته شوند، اين وعدهاي است حق که در تورات و انجيل و قرآن آمده است (يعني در تمامي طول تاريخ چنين وعدهاي به مومنين راه خدا و مجاهدين سبيل الله داده شده است) و در عمل کردن به اين وعده چه کسي از خدا باوفاتر است، پس شاد باشيد و (به ديگران) بشارت دهيد به معاملهاي که نمودهايد (زيرا که) اين است رستگاري عظيم".

 

پدر و مادر، برادران و خواهران!

 

درود گرم و قلبي فرزند و برادر خويش را از مکاني دور و از دلي نزديک پذيرا باشيد. درود به همگي شما باد که "الله" را شناختيد و راه و کتابش را برگزيديد و صادقانه بر عليه دشمن اش کينه ورزيديد و در اين راه اذيت شديد و باز به او پناه برديد، زيرا که هدف خلقت را جز آزمايش و امتحان نيافتيد:

 

"و هو الذي خلق السماوات و الارض في سته ايام و کان عرشه علي الماء ليبلوکم ايکم احسن عملا "...". (هود-7)

 

و دانستيد که در مقابل نعمت هايش شما را آزمايش ميکند:

 

"و ليبلونکم بشيئ من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات و بشر الصابرين". (بقره)

 

"و هر آئينه بيازمائيم شما را به وسيله ترس، گرسنگي، کم شدن از مالها و نفوستان و ثمرات (ميوه­ها و محصولات و فرزندانتان) و بشارت باد بر صبرکنندگان (بر اين آزمايشها)".

 

مادر، درود خدا بر تو باد که فرزندانت را درس دين داري آموختي و در اين راه چه رنج ها که نبردي و خواهي برد. درود خدا بر تو باد که هميشه با مظاهر ضد خدايي ميجنگي و حاضر نيستي که در راه او کوچکترين سازشي نمايي.

 

پدر، سلام خدا و رسولش بر تو باد که اولين پدر فاميل بودي که نداي الهي را سر دادي و فرزندانت را به سوي خدايت هدايت نمودي و عليرغم نداشتن سواد در آموختن قرآن به آنها، زحمتها کشيدي. درود خالق يکتا بر تو و مادرم باد که چنانچه شما نهال پاک الهي را در ما نميکاشتيد، هم اکنون معلوم نبود که در کدامين ضلالتکده اين جامعه ره ميپيموديم.

 

برادران و خواهران، سلام برادرتان را پذيرا باشيد که هميشه بزرگترين آرزويش ديدار شما در بهترين وجه خدا پرستي و ايمان به حقيقت جهان است و هميشه دعايش اين است که شما را هر چه بيشتر در راه بارورتر شدن ايمانتان و اعمالتان، در حال مبارزهاي سخت و پيگير با هواهاي خويش و با دشمن خدا "طاغوت" ببيند.

 

پدر و مادر، برادران و خواهران، هم اکنون مدت مديدي است که از جريان ما ميگذرد، و در اين مدت من به عللي که مقداري از سهلانگاري ناشي ميشود، به شما نامه ننوشتهام و در واقع حق مسلم شما را در اين مورد ناديده گرفتهام، اميد است که ببخشيدم.

 

و اما چرا ما اين راه را برگزيديم؟ هدفمان چيست؟ هم اکنون چه ميکنيم؟ عاقبتمان به کجا مي­انجامد؟ فکر ميکنم اين سؤالاتي باشد که ذهن تکتک شما را راجع به ما مشغول داشته است و به دنبال جوابش باشيد.

 

پدر، تو اولين فردي بودي که در خانواده، ما را با کتاب خدا "قرآن" آشنا نمودي. تو اولين پدر مسؤلي بودي که براي ما معلم قرآن آوردي و ما را تشويق به ياد گرفتن قرآن و نماز خواندن و مسجد رفتن نمودي و حتي بارها که ما از رفتن به مسجد خودداري ميکرديم، تو از ما مي خواستي که برويم. يادم ميآيد اولين ماه رمضان کاملي را که من روزه گرفتم، با تشويق و تحريض تو بود. تو هميشه دلت ميخواست که فرزندانت افرادي خداپرست و با ايمان باشند. براي همين خشم خدائيت در مورد فرزند بزرگت نشان داد که با تمام وجود به دين خدا وابستهاي و همين نور که در خانواده ما بود، ما را بيشتر به کتاب خدا نزديک کرده و رشد ما با انس گرفتن به کتاب خدا و تقويت ايمان به خالق ادامه يافت و روز به روز بيشتر با مفاهيم عميق قرآن آشنا ميشديم. اين از يک طرف، از طرف ديگر چشمانمان بيشتر حقايق جامعه را درک ميکرد و بيشتر با وضعيت موجود در جامعه آشنا ميگشت. گذشت زمان، خواه ناخواه ما را به مقايسهاي بين وضع موجود و وضع ايدهآلي (که قرآن تصوير) کرده بود، ميکشاند. يعني بطور ساده بگويم، ما ميديديم جامعهاي را که خداوند آن را دوست دارد و ميخواهد که آن جامعه وجود داشته و نه غير از آن، و به آن "جامعه مومنين" و "حکومت متقين" نام نهاده است، پر است از عطوفت و رحمت، عظمت، خشوع و عبوديت در برابر "الله"، پاکي، سعي و کوشش در راه خدا، گذشت و مساوات و عدالت اجتماعي و اقتصادي و ... ميباشد و مومنين را به صفات: "التائبون العابدون الحامدون السائحون الراکعون الساجدين الامرون بالمعروف و الناهون عن المنکر و الحافظون لحدودالله و بشر المومنين". (سوره توبه) وصف ميکند. ولي وقتي به جامعة خويش نگاه ميکرديم، ميديديم که پر است از کفر و ناحق و زور، عصيان، فساد، دروغ، خيانت، کشتن به ناحق، ظلم، فقر، بدبختي و ... اين بود که در مقابل جامعه متقين، جامعه کنوني خويش را درست عکس (آن) يافتيم و اين نقطه آغاز تضادي بود که نه تنها ما را، بلکه تمامي جامعه را به سؤال ميکشاند، که چه بايستي کرد؟

 

آيا ما در قبال اين وضعيت، وظيفهاي داريم يا خير؟ آيا ما که انسانيم، خداوند مسؤليتي را بر دوشمان گذاشته است؟ يا اين که بايستي مانند گوسفندان سر بزير بياندازيم و چشم بر روي حقيقت ببنديم؟ و اراده و نيرو و توان خويش را در اختيار جامعه طاغوتي که سيرش در جهت سد راه خدا و بر عکس خواسته خداست بگذاريم؟ خير، اين از ديدگاه عقل چيزي نادرست است، ولي چه راهي را بايد رفت؟ آيا جامعهاي که مطابق گفتههاي خدايي، يک جامعه طاغوتي است، چگونه رفتاري را از ما که با مفاهيم خدايي آشنا شدهايم، بايد انتظار داشته باشد؟ هميشه اين سؤال مطرح است، راه را از کجا بيابيم؟ جواب خيلي زود واضح و روشن ميگردد، از خود قرآن، کتاب الله که حضرت علي (ع) سعادت و شقاوت هر فرد را در پيروي کردن و انکار کردن اين کتاب ميداند (نامه به مالکاشتر) کتاب خدا چه ميگويد؟ قرآن در همه جا، دستور مبارزهاي سخت و پيگير با جامعه "طاغوتيان"، "مشرکين"، "کافران"، "ظالمين"، "فاسقين" و "منافقين" را صادر مينمايد و از هر گوشه خشم الهي را بر اين اقوام طاغي فرود آورده، وظيفه مومنين را روشن مينمايد. چند آيه زير نمونه خيلي کمي از آيات خدايي را در اين مورد نشان ميدهد و بر همگي ما لازم ميآيد حتماً کتاب خدا را در اين زمينه تفحص کنيم:

 

"قاتلوا الذين لا يومنون بالله و لا باليوم الاخر و لا يحرمون ما حرم الله و رسوله و لا يدينون دين الحق ...". (توبه) "بجنگيد با کساني که ايمان نميآورند به خدا و قيامت و حرام نميشمرند، حرام خدا و رسولش را و به دين حق نميگروند...". "فليقاتل في سبيل الله الذين يشرون الحيوة الدنيا بالاخره و من يقاتل في سبيل الله فيقتل او يغلب فسوف نوءتيه اجرا"عظيما" ". (نساء) "پس بجنگيد در راه خدا با کساني که زندگاني آخرت را به دنيا فروختند و کسي که در راه خدا ميجنگد، پس اگر کشته شود يا پيروز گردد، به زودي خداوند اجري عظيم به او عطا خواهد کرد". "يا ايها الذين آمنوا کونوا قوامين بالقسط شهداء لله و لو علي انفسکم اوالوالدين و الاقربين...". (نساء) " اي کساني که ايمان آورديد، قيام کنندگان به عدل و داد باشيد، ولو اين که بر خلاف منافع خود و والدين و نزديکانتان باشد...". "و قاتلو هم حتي لا تکون فتنة و يکون الدين لله ...". (بقره) "و بجنگيد با آنها (مشرکين) تا فتنه آشوبي نماند و دين از آن خدا شود (يعني همگي به اسلام ايمان آورند، جامعه توحيدي شود)". پس نتيجتاً اين جامعه فاسد بايستي دگرگون گردد. اين نتيجهاي است که نه تنها ما، بلکه تمامي کساني که با نواي قرآن آشنايي دارند، به آن رسيدهاند. نه، حتي کساني که فقط از دور با مفاهيم قرآن آشنا هستند.

 

پدر و مادر، برادران و خواهران!

 

اين عقيده تکتک ماست که بايستي اين جامعه طاغوتي را دگرگون نمود، و بدانيم که هر کداممان يک لحظه در اين هدف شک کنيم و فکر کنيم لزومي به عوض کردن اين جامعه نيست، در خدا و آئين و کتابش شک داريم و آنها را حتي ذرهاي نشناختهايم. چنانکه خود خدا ميگويد: "الم تر الي الذين يزعمون انهم آمنوا بما انزل اليک و ما انزل من قبلک يريدون ان يتحاکموا الي الطاغوت و قد امروا ان يکفروا به و يريد الشيطان ان يضلهم ضلالاً بعيدا- و اذا قيل لهم تعالوا الي ما انزل الله و الي الرسول رايت المنافقين يصدون عنک صدودا". (نساء) "آيا نديدي آنهايي را که به خيال خويش فکر ميکنند به تو و آنچه به تو و پيامبران گذشته نازل شده، ايمان آوردهاند. در صورتي که حکم و قانون و راه زيست خويش را از طاغوت طلب ميکنند (در واقع در جامعه طاغوتي به جز قبول کردن قوانين طاغوتي از هر بعدش- چه قوانين قضايي و چه قوانين مقننه و مجريه- چارهاي نيست. پس زيستن در اين جامعه و قبول اينکه طاغوت بر ما فرمان راند، مانند اين است که خود به دست خويش از او خواستهايم تا بر ايمان قانون و حکم بسازد) در حالي که به آنها دستور داده شده است که به آن کفر بورزند (آيا صرفا کافي است بگوئيم به طاغوت کافريم؟) و شيطان ميخواهد اين افراد را گمراه کند، گمراهي خيلي دوري را (در واقع اين شيطان است که سر نخ طاغوت به دستش ميباشد و اين اراده شيطان است که بوسيله طاغوت روا ميشود) و اگر به آنها گفته شود بيائيد به آنچه که خدا نازل کرده، بيائيد به آنچه رسول فرمان داد، عمل کنيم، ميبيني منافقين راه خدا را سد ميکنند، سد کردني (در واقع وقتي که گفته ميشود به آنها، بيائيد با کوشش و تلاش پي گير از اين جامعه برهيم و به جامعهاي که الله وعده داده ره پوشيم. براي تحقق بخشيدن به آنچه خدا نازل کرده "الي ما انزل الله" ميبينيم آنهايي که منافعشان در اين تلاش و کوشش نيست و نميخواهند زحمتي به خود دهند، از راه خدا جلوگيري ميکنند)". "و قد نزل عليکم في الکتاب ان اذا سمعتم آيات الله يکفر بها و يستهزء بها فلا تقعدوا معهم حتي يخضوا في حديث غيره انکم اذا" مثلهم... في جهنم جميعا". (نساء) "همانا نازل شده بر شما در کتاب (يعني خداوند فرمان داده) که چنانکه شنيديد به آيتهاي خدا کفر ورزيده ميشود و به مسخره گرفته ميشوند، پس با کساني که اين کار را ميکنند، يکجا ننشينيد، تا اينکه اين حالت (کفر ورزي و مسخره کردن آيات خدا) برطرف گردد و چنانکه نشستيد، مانند آنها هستيد و همگي در جهنميد". اين در موقعي است که ما فقط بشنويم که به آيات خدا کفر ورزيده ميشود، در حالي که هم اکنون با تمام رگ و پوستمان درک ميکنيم که نه تنها به آيات خدا کفر ورزيده ميشود، بلکه بهترين بندگانش به جوخه اعدام سپرده ميشوند. خلاصه در صورتي که اين حالات را درک نکنيم، از خداشناسي و آئين­شناسي گذشته ما حتي احساس و درک درستي نداريم تا ببينيم اين طاغوتيان چه جنايتهاي ضد انساني که مرتکب نميشوند تا بر اساس آنچه چشمان خودمان ديده، قضاوت کنيم که اين جامعه جاي زيستن نيست.

 

اين است ايده هر مسلمان و مومن، نه تنها در حال حاضر، بلکه در تمامي جوامع طاغوتي در تاريخ بشري، اين اصل وجود داشته که بايستي در راه حکومت و حاکميت الله تلاش نمود. اين را قيام­هاي انبياء به ما ميآموزد، که همگي تلاش کردند و هرگاه با طبقات حاکمه- که سد راه خدا از کارهايشان است- روبرو شدند، با آنها جنگيدند... حال چگونه و از چه راهي بايستي با جامعه طاغوتي مبارزه کرد؟ و چگونه نهادها و بنيادهاي ظلم را بايد ريشهکن نمود؟ شناخت چهره و عمل دشمن و طاغوت، چراغ روشني براي عملکرد ما ميتواند باشد. يعني ما نگاه ميکنيم، ميبينيم حکومت تا چه اندازه در فساد فرو رفته و تا چه اندازه در مقابل اصلاح و نيکي و تبديل شدن به حکومت خدايي انعطاف دارد. آيا حاضر است با امر به معروف و نهي از منکر، دست از اعمال غير صالح خود بردارد، يا نه؟ چنانکه اين رغبت و انعطاف در درون حکومت وجود داشته باشد، بايستي به درونش رفت و دست به اصلاح زد، همانطوري که حضرت موسي (ع) عمل کرد، يعني در وهله اول با گفتاري نرم، يا به قول قرآن "قول ليِّن" به سوي فرعون رفت و هنگاميکه فرعون گفتار نيک را رد کرد و به "سحر" روي آورد، با سلاح معجزه به جنگش رفت و هنگامي که خواست او و بني اسرائيل را از بين ببرد، او نيز با "حول و قوه" خداوندي اين دشمن را از راه برداشت، يعني عمل مطابق و بر اساس عمل دشمن بود، چنانکه خود خداوند در قرآن ميفرمايد: "و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونکم و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين و اقتلوهم حيث ثقفتموهم و اخرجوهم من حيث اخرجوکم و الفتنة اشد من القتل و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام حتي يقاتلوکم فيه فان قاتلوکم فاقتلوهم کذلک جزاء الکافرين". (بقره) "و بجنگيد در راه خدا با کساني که با شما مي­جنگند و تجاوز نکنيد که خدا تجاوزکنندگان را دوست ندارد. و بکشيد آنها را هر کجا يافتيدشان و بيرونشان کنيد، همانطور که بيرونتان کردند و بدانيد که فتنه شديدتر از قتل است، و آنها را در مسجدالحرام نکشيد، مگر اين که با شما بجنگند که در اين صورت شما نيز آنها را بکشيد. اين است سزاي کافران". و حضرت علي (ع) از اين که مومنين در مقابل طاغوتيان همان عمل را نميکنند، افسوس ميخورد "يغار عليکم و لا تغيرون و تعزون و لا تغزون و يعصي الله و ترضون " (خطبه) شما را غارت ميکنند و شما آنها را غارت نميکنيد، با شما ميجنگند و شما با آنها نميجنگيد و خدا را عصيان ميکنند و ساکت مينشينيد". خلاصه راه برخورد با دشمن، شناخت راه دشمن و عمل اوست، هر گاه فرعونيان با کلام خوش دست از اعمال خويش برنميدارند، بايستي با آنها جنگيد و اصولاً چگونه ممکن است فرعون ايمان آورد، در صورتي که بني اسرائيل را به سيخ کشيده است. فرزندان آنها را که بر عليه رژيم طاغوتي قيام کردهاند، به دژخيمان خود ميسپرد تا در زير شکنجه يا ميدان تير شهيد کنند. و زنان آنانرا براي ترويج فساد زنده نگه ميدارد و بدترين بلاها را بر بني اسرائيل وارد ميکند: "و اذ نجيناکم من آل فرعون يسومونکم سوء العذاب يذبحون ابنائکم و يستحيون نسائکم و في ذلکم بلاء من ربکم عظيم". (بقره) "و هنگامي که نجات داديم شما را از آل فرعون، آنها شما را عذاب کرده و با بدترين شکنجهها پسران شما را ميکشتند و زنانتان را باقي ميگذاشتند و در اين مسئله امتحان بزرگي بود از سوي پروردگارتان". چگونه ميتوان اين عفريته­هاي مرگ را با خوبي و خوشي به راه حق آورد، آنها پيمان بسته با شيطانند. اولياء آنها شيطان است. آنها کساني هستند که با تمام وجود، به اين دنيا عشق ميورزند و براي رسيدن به آن از هيچ چيز نمي گذرند و راه خدا را سد ميکنند: "الذين يستحبون الحيوة الدنيا علي الاخرة و يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا اولئک في ضلال بعيد". (ابراهيم). "کساني که دوست دارند دنيا را بر آخرت و سد راه خدا ميکنند و خواهان کج بودن آن هستند، همانا آنها در گمراهي و ناداني دوري هستند. براي منافع خويش تودههاي محروم را به سختي به فساد و فقر مياندازند، همچنان که فرماندهشان شيطان به سوي فقر و فساد ميکشاند". "الشيطان يعدکم الفقر و يامرکم بالفحشاء...". (بقره) "شيطان شما را به فقر وعده ميدهد و به فساد امر ميکند". اينان کساني هستند که چهره­شان براي بندگان خدا از روز نيز آشکارتر است، آنها هرگز ايمان نميآورند و هرگز بخشوده نشوند، اگر چه پيامبر خدا از آنها شفاعت کند: "استغفر لهم اولا تستغفر لهم ان تستغفر لهم سبعين مرة فلن يغفر الله لهم ذلک بانهم کفروا باالله و رسوله...". (توبه) "(پيامبر) براي آنها مغفرت بخواهي يا نخواهي، چنانکه هفتاد بار نيز بخواهي هرگز خداوند آنها را نميبخشد، زيرا که آنها به خدا و رسولش کفر ورزيدهاند". حال با اين اوصاف که کتاب خدا بيان ميدارد، بهتر است به واقعيات جامعه خويش بپردازيم و مختصري از وقايع اخير آن را مورد بررسي قرار دهيم. نگاهي به چهره منحوس رژيم پهلوي در طول 50 سال درخشندگي کفر و طغيان، نشانگر راه مومنين در مبارزه با اين کافران است. 20 سال است حکومت سياه ديکتاتوري جلاد پهلوي اول رضاخان، که در آن حتي ناموس ما مسلمانها به استهزاء گرفته شده بود و ما حق نداشتيم ناموس خويش را حفظ کنيم و در عين حال بهترين رزمندگان جبهههاي اسلامي يعني علماء خلع يد شده و حتي نشانههاي ظاهري اسلام را که آن سگ خون خوار با آنها دشمن بود از بين رفته بود و اين همه نويدي تاريک به مردم زحمتکش ما ميداد. و بعد از آنکه سر به طغيان در آورد و با اربابش انگليس درگير شد و به سوي فاشيسم آلمان گرائيد، او را از کار برانداختند و توله سگش را با هزاران نغمه و زنجير به طويله حکومت کوبيدند و بندش را بدست گرفتند. در طول سالهاي 20 تا 42 آزمايشهاي مختلفي را از اين رژيم مزدور که در آنها عاليترين درجات را از اربابانش انگليس و آمريکا بدست ميآورد، مشاهده ميکنيم و ملت مسلمان ايران به تدريج متوجه ميشود که با چه غول سياه و عظيمي دست به گريبان است، او کمکم متوجه ميشود که صحبت از منافع شاه و دربار گذشته است، صحبت از منافع امپرياليسم آمريکاست که بعد از انگليس، بساطش را گسترانده است. مويد اين جريان قيام 30 تير سال 1331 است، که به گلوله ببندند، ولي مردم مسلمان که قهرمانانه جلو توپ و تانک مقاومت ميکند نيروهاي دشمن کشتار مردم برميدارد و بدين ترتيب امپرياليسم را يک قدم به عقب ميراند. از آن به بعد سياست رژيم راجع به ارتش عوض ميشود و چنان ارتشي ميسازد که در 15 خرداد سال 42 با وجود کشتن 15 هزار نفر از مردم رزمنده بيسلاح تهران و قم ... هرگز به رحم نميآيد و سلاح آمريکايي را زمين نميگذارد و اينجاست که مردم متوجه ميشوند که ديگر هرگز نميتوان با مصالحه با اين رژيم روبرو شد. مردمي که حتي ميخواستند از طريق ايجاد حزب و از کانالهاي خود رژيم (انتخابات، پارلمان و...) به مجلس راه يابند و دست به اصلاح بزنند (مانند جبهه ملي دوم که اواخر دهه 30 تشکيل شد) با موج کشتار مسلسلهاي آمريکايي- اسرائيلي مواجه شدند و به دنبال آن تبعيد و شکنجه و زندان. و فهميدند که ديگر از طريق انتخابات نميتوان اين رژيم فاسد را واژگون ساخت، زيرا که در راس آن شاه هميشه ميتواند در کار اصلاحگران، اخلال کند؛ چنانچه در کار مصدق به نفع انگليس و آمريکا کرد. پس چه بايد کرد؟ راه ديگري بايست يافت. به قول مهندس بازرگان که از اعضاي مهم "جبهه ملي دوم" بود، در دادگاه سال 42 که "ما آخرين نفراتي هستيم که در اين دادگاه به اتهام "سياسي" محاکمه ميشويم و اعتماد به رژيم داشته و ميخواستهايم از طريق انتخابات، دست به اصلاحات بزنيم". يعني نسلهاي آينده ديگر هرگز حاضر به سازش با رژيم نيستند، آنها بر عليه او خواهند جنگيد و حاضر نيستند با دست خالي در مقابل تانک و توپ و وعدههاي دروغين رژيم بايستند، بلکه دست به اسلحه خواهند برد و تار و پود لرزان رژيم را در هم خواهند شکست. و اين نتيجه خيلي طبيعي اين عمل رژيم است، چنانکه حضرت علي (ع) ميفرمايد که "اين حالت يعني ستم و ظلم، انسانها را به سوي دست بردن به اسلحه ميکشاند". ".... و الحيف يدعوا الي السيف" (حکمت) خلاصه شعار زيبايي به وجود آمد که "با دست خالي نميتوان با رژيم جنگيد و مقابله کرد". و اين سؤال به دنبالش که "پس چگونه بايستي اين مزدوران را سرنگون ساخت؟" و به دنبال اين سؤال فکرها بکار افتاد تا راه چارهاي يافت شود و در اينجا بود که تا قبل از يافتن راهي جديد، موجي از نااميدي بر مردم حاکم شد و اين طبيعي بود، زيرا مردم از يک مرحله گذشته بودند و به مرحله بعدي نيز نرسيده بودند، پس بايستي مقداري نااميد شوند، زيرا که اين نااميدي از مرحله قبل است که انسان را وا ميدارد مرحله بعد را بيابد، ولي نااميدي را فقط بايستي به عنوان يک گذر و يک گذرگاه تلقي کرد. ولي چنانکه به عنوان يک اقامتگاه تصور شود، چيز خطرناکي خواهد شد و رکود شديدي را به دنبال خواهد آورد، که متاسفانه در مردم ما نيز همچنين شد و اين نااميدي يک موضع اقامتي گرفت و در مردم جايگزين شد. در اينجا خوب است اشارهاي کوتاه به عقيدهاي که مخصوصاً آنرا در بزرگ فاميل مادري يافتم، بنمايم. او ما را نصيحت ميکرد که شما بايستي درس بخوانيد، تا جايي برسيد و مقامي بيابيد، بعد دست به اصلاح بزنيد. ميخواهم بگويم، اين عقيده، کهنهايست که تا قبل از کشتار 42 خريداري داشت و مورد توجه قرار ميگرفت، ولي بعد از جريان خرداد 42 مردم فهميدند که محال است بتوان در داخل رژيم دست به اصلاحات زد، زيرا که اين حلقه استعماري ارزش زيادي براي آمريکا دارد که بتوان صرفا با تلاش چند مردم پاکجو و اصلاح طلب، از مسير اصلياش يعني خود فروختگي و سرسپردگي به اجانب و ظلم و ستم خارجش کرد و به مسير حق و عدالت رهنمودش کرد. چگونه ميتوان بر اساس پايههاي کفر و طاغوت توحيد را بنا نهاد؟ مگر ممکن است با دست يابي به مناصب اين رژيم، تشکيلاتش را عوض کرد؟ و اصلاً "رسيدن به اين مناصب و مقامات مگر ممکن است، تا از تصفيه خانههاي او نگذري و تا بر وجدان و ناموس و شرافت پا نگذاري، مگر ميتواني با آنها هم سفره شوي؟ آنهم چه سفرهاي که رنگين از خون توده­هاي محروم است!؟ بله هر کسي بخواهد به مناصب اين رژيم، نه به مناصب اجتماع، دست يابد، قبل از هر چيز بايستي وجدان و شرفش را بفروشد که نتيجتاً چيز ديگري برايش نميماند تا دست به اصلاح بزند. علما نيز که رهبري پيشرو مبارزات بودند، بدين نتيجه رسيدند که ديگر نميتوان با صحبت روي منبر و نامه به شاه و دولت کاري از پيش برد، تا قبل از خرداد 42 تمامي علما يکپارچه بودند و متحتد. هرگاه رژيم اقدامي بر عليه دين انجام ميداد، همگي نامه مينوشتند و اعتراض ميکردند و ترسي از رژيم نداشتند. در جريانات ضد انقلاب شاه، اين يکپارچگي و اتحاد بيشتر نمايان شد. چنانکه همگي علماء از جمله آيتاللهخميني، ميلاني، شريعتمداري، خوانساري و ... به تهران آمدند تا ضد انقلاب شاه را به افتضاح بکشانند. ولي بعد از 15 خرداد که امام خميني به تبعيد رفت، دهها و صدها طلبه و روحاني کشبه شدند، بسياري از علماءبه زندان افتادند و همگي متوجه شدند که دست خالي با دشمن روبرو شدن فايده ندارد و نصيحت و اعتراض و نامه، کاري از پيش نميبرد، مرحله جديدي را آغاز نمودند که متاسفانه سرآغاز تضاد و دو دسته شدن بين آنها بود. گروهي که هنوز مومن به اهداف مبارزاتي اسلام بودند، شروع به کار و تبليغ و بسيج نيروها بر عليه رژيم نمودند، چنانکه از پيامهاي امام خميني به ملت ما نمايان است و در اين راه شهدايي و اسرايي داده و خواهند داد. از جمله شهداي اين گروه ميتوان از آيتاللهسعيدي، غفاري و کشته شدن دهها طلبه در 17 خرداد 54 نام برد. و اما دسته دوم نشستند و کاري از پيش نبردند و دست روي دست گذاشتند و وظايف خود را فراموش کردند. اينان که رهبران امت اسلامي هستند، دم فرو بستند، پس واي به حال بقيه مردم! اصولاً وظيفه آنها چيست؟ ما به چه کساني بايستي عالم خطاب کنيم و او را رهبر دين بپنداريم؟ وظيفه علما را خداوند به روشني در کتابش بيان کرده است، تا ما بتوانيم با سنجش خدايي عالم را از عالم نما و رهبر جامعه را از ميان آنها بشناسيم: "و اذ اخذ الله ميثاق الذين اوتوا الکتاب لتبيننه للناس و لا تکتمونه فنبذوه و راء ظهور هم و اشتروا به ثمنا "قليلا" فبئس ما يشترون". (آل عمران) "هنگاميکه گرفت خدا ميثاق و پيمان کساني را که به آنها کتاب داد (آگاهي و علم داد) که بيان کنند کتاب را براي مردم و آن را پنهان نکنند، پس آن را پشت سر خويش افکندند و آن را به بهاي کمي فروختند و چه بد است آنچه را در مقابل ميگيرند". در واقع بايستي گفت اين پيمان و عهد خدايي است، بر هر کسي که هر مقدار از قرآن را درک کرده باشد که آن را بيان کند و براي مردم روشن سازد، نه اينکه پنهان کند و اين وظيفه عادي علما است. چنانکه از معصوم روايت است که "زکوة علم، آموختن آن است". در آيهاي ديگر وظايف علما را مستقيماً عنوان ميکند: "و ما کان المومنون لينفروا کافة فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلم يحذرون". (توبه) "و نميتوانند تمام مومنين (براي آموختن فقه) سفر و کوچ کنند، بلکه بايستي عدهاي از هر گروه سفر کنند و فقه بياموزند (علم اجتهاد) تا بترسانند مردم را هنگامي که برمي­گردند، شايد که قوم بترسند و از اعمال زشت، دست بردارند". يعني در واقع وظيفه اصلي اين افراد بعد از تفقه و ياد گرفتن فقه و مجتهد شدن، انذار مردم و رهنموني آنها به سوي حق است. البته ترسانيدن از حق و نه ترسانيدن از باطل و جلوگيري از قيام مردم بر عليه باطل. بله علماي راستين شيعه هميشه با تمام قوا بر عليه رژيمهاي ناحق تاريخ جنگيدند و رهبري جهاد را به عهده داشته­اند. اين را تاريخ سراسر مبارزه شيعه و نامهاي درخشان شهيدان شيعه گواه است. زيرا که آنان وارثان پيامبرانند و پرچم خونين مبارزات توحيدي را بدست دارند. از نمونههاي نزديک به خودمان ميتوان از مشروطيت نام برد که به رهبري علما انجام گرفت. خلاصه علما با اين معيار مشخص ميشوند و نه با عبا و عمامه، با مرد کار و عمل بودن و نه مرد شکم و مال بودن، مرد رنج کشيدن و رنج بردن و نترسيدن از رژيم و شجاعانه حقايق را براي مردم عنوان کردن و نه با خزيدن به دخمه و گوشهاي و سکوت مرگبار را اختيار کردن. چهره اين چنين عالم نماهايي از ديد خدا چنين است: "... ان کثيراً من الاحبار و الرهبان لياکلون اموال الناس بالباطل و يصدون عن سبيل الله...". (توبه) "... همانا اکثريت عالم نماها اموال مردم را به باطل (بدون اينکه مستحق استفاده از اين خمس و زکات را داشته باشند، زيرا که وظيفه اصليشان را انجام نميدهند تا حق سهم امام به آنها تعلق گيرد) و راه خدا را نيز سد ميکنند (در واقع خمس و زکات را نيز در راه جلوگيري از سبيل الله بکار ميبرند). اين نکته را هم تذکر دهم که علماء شيعه هميشه در صدر جنبشهاي اسلامي بودهاند و هم اکنون نيز بايستي آنها را در صدر جنبش قرار داد، اما کدامين علماء همانهايي که حضرت مهدي (عج) راجع به آنها ميگويد: "الما مونون علي سرک المستبشرون بامرک. الواصفون لقدرتک المعلنون لعظمتک ... يعرفک بها من عرفک... اعضاد و اشهاد و مناة و ازواد و حفظة و رواد فبهم ملات سمائک و ارضک حتي ظهر ان لاالهالاانت". (1) "خدايا، اينان پاسداران راز تو هستند، به وسيله کار تو بشارت يابند، وجودشان توصيف کننده قدرت تو ميباشد، اعلام کن عظمت تو ميباشند... بوسيله آنها تو شناخته ميشوي... پشتيبانان حقند، گواه دهندگان راه خدايند، ممتحنان و دافعان دين خدايند، حافظان راه پروردگارند و بازپرسان آن، و به وسيله و با قيام آنها زمين و آسمان از وجود خدا پر ميشود و ادامه دهندگان راهند تا پيروزي لاالهالاالله محقق گردد...". خلاصه حوادث اتفاق افتاده در مردم نيز در عين اتحاد در اين عقيده که ديگر سازش فايده ندارد و اصلاحات بينتيجه است، يک دودستگي ايجاد کرد، بدين ترتيب که عدهاي گوشه عزلت گرفته و در نااميدي دست و پا زده غرق شده و ميشوند و به دنياگرايي روي آورند که شايد تعداد کثيري هم باشند، دسته دوم بعکس با اتکاء به وعدههاي خدايي که هميشه مومنين ياري خواهند شد و مومن در حال پيروز است، به تلاش و کوششي هر چه پيگيرتر دست زدند تا عاقبت راه را يافتند و باب جديدي را در مبارزات ملت مسلمان بر عليه طاغوت با الهام از کتاب خدا يافتند و آن "جهاد مسلحانه" و "قتال" است. و اين باب جديدي است که توانسته است مبارزين را اميدوار کند و نظام کافر و استثمارگر شاه را به سختي لرزانده است، زيرا که کاري را که قبلاً چندين هزار نفر ميتوانستند انجام دهند و رژيم با ارتشش آنها را درهم ميکوبيد، در حال حاضر چند جوان با تبرايي خدايي و گشايش راه اصلي مبارزه در اين زمان انجام ميدهند. مگر هم اکنون چند سال از مبارزه مسلحانه ميگذرد که توانسته است چنين نيروهاي ضد رژيم را چنين بدور خود جمع کند و اميدوار به رسيدن هدف کند؟ مگر چه تعداد چريک هم اکنون در ايران است که رژيم به شدت از آنها ميترسد و هر روز جار و جنجالي در ورق پارههاي خود بر عليه آنها براه مياندازد. مسئله اين است که تعداد و کميت در اين راه مطرح نيست، بلکه اين خود راه است که رژيم را سخت به لرزه آورده است! اين همان راهي است که بوسيله آن حضرت محمد (ص) توانست در عرض 10 سال عربستان را به زير پرچم اسلام درآورد، اين همان راهي است که نيروهاي حق و باطل را هر چه بيشتر جدا ميکند و نيروهاي مردد و بيجبهه را وادار به انتخاب ميکند. يا حق و يا باطل. زيرا که راههاي عافيت طلبان هرگز نميگذارد که هدف قرآن را که "فرقان" است، تحقق يابد، ولي در راهي سخت و پرتلاش که کشته شدن و اسارت از سادهترين جرياناتش است، "جبههها" و "چهره­ها" بهتر نمايان شده و آن کس که حق را برگزيد، با تمامي نيرو و استعدادش و به ياري آن ميرود و کسي که باطل را برگزيده همچنين. اميد آنکه نيروهاي خدايي هر آنچه بيشتر در راه متلاشي کردن نيروهاي طاغوتي کوشا باشند. آمين!

 

يک نمونه عيني از جامعه ما، چرا مخفي شديم؟ حال بهتر است که رشد و جهت تغيير و سير رسيدن به راه غير سازشکارانه را به صورت عيني در زندگي خودم که يک نمود از جامعه هستم مورد مداقه قرار دهيم، تا بدين وسيله بتوانيم بهتر اين تغييرات را لمس کنيم. همانطور که قبلاً گفتم ما در خانواده خويش با منطق قرآن و نداي پيامبر و ذوالفقار علي (ع) و شهادت امام حسين (ع) آشنا شديم و در جريان آن رشد کرديم. کمکم اين نياز احساس ميشد که يا بايد راهي را که جامعه طاغوتي در جلو پايمان گذاشته طي کنيم و خدا و دينمان را کنار بگذاريم و يا محيطي را بيابيم که در آن بيشتر با نغمههاي خدايي آشنا شويم و اثرات منفي جامعه را بزدائيم، که با راهنمايي و سفارش پدر، آن را در مسجد يافتيم. عدهاي جوان به دور هم جمع شده و از يادگرفتن قرآن شروع نموديم و خيلي زود به مسائل ديگر از جمله انجمن و کتابخانه کشيده شديم و رشد يافتيم... بعد از مدتي متوجه شديم که انجمن نميتواند آنچه را که ما از اسلاممان و وضعيت جامعهمان درک کردهايم، تامين کننده باشد، زيرا که کدام عاقلي ميتواند اين را آويز گوش کند که ميتوان با جمع شدن چند جوان و تشکيل جلسه سخنراني که رژيم بر آن تسلط کامل دارد و هر موقع بخواهد در راه آن سنگ بيندازد و افراد آن را اسير کند و آن را از بين ببرد. ميتوان کاري از پيش ببرد و بتواند مقداري از اهداف اسلامي را در خود پياده کند. جامعه پيشکشتان. چگونه ميتواند خود را از اثرات اين نظام طاغوتي بدور دارد. چنانکه به چشم خود در طول اين چند سال که در جريانات بوديم، ديديم که چه جوانان با استعدادي که در اين مجالس و محافل شرکت ميکردند و چه شور و هيجاني از خود نشان ميدادند، ولي بالاخره نظام و جو حاکم بر جامعه چنان آنها را به فساد کشاند که و چنان آنها را در خود حل نمود و در مسير طاغوتي قرار داد که افراد فاميل مي­گفتند که "شما هرگز با اعتقاد نخواهيد ماند و فردا که بزرگ شديد عصيان پيشه ميکنيد و نماز هم نميخوانيد"، و آنها حق داشته و دارند؛ آنها به خوبي تشخيص دادهاند که در اين جامعه طاغوتي هيچ فرد درستي هيچ فطرت پاکي، هيچ جوان با خدايي سالم نخواهد ماند، زيرا که در اين جامعه فرد که چشم به دنيا ميگشايد، از همان ابتدا با مجموعهاي از ارمغانهاي طاغوتيان پرورش مييابد و چنان خصلتهاي ضد خدايي در او جايگزين خواهد شد که حتي خودش نيز از آنها بيخبر است. مثلاً "يکي از خصلتهاي طاغوتي که در اکثريت افراد جايگزين شده "تظاهر" است که از خصلت ذاتي دورنگي بودن و شرک جامعه ما است، و ليکن اکثريت افراد نسبت به اين خصلت ناآگاهند، مثلاً در حاليکه با ريا براي مردم کار ميکند، فکر ميکند که کارش الهي است. خلاصه زمينههاي فقري فساد چنان است که واقعاً قضاوت را در مورد افراد مشکل ميکند. راستي واقعاً شما به من بگوئيد يک جوان که در اوج جواني خويش است و نظام جامعه نيز به او امکان ازدواج نميدهد و هر روز اين همه مطبوعات فاسد، راديو و تلويزيون و زنان بيحجاب و آرائيده را ميبيند، چگونه مي­تواند خود را نگه دارد و به فساد کشيده نشود؟ آيا اين صحيح است که بگوئيم هر مسلمان با خدايي ميتواند به تنهايي اين چيزها را ببيند و بر او اثر نگذارد؟ و يا انتظار داريم که در اين جامعه پست، مومنين پاک و انسانهاي با غيرت زاده بشوند، بدون اينکه بر عليه اين جامعه قيام کرده باشند؟ هرگز و هرگز! شايد در مورد عدهاي معدود اين مسئله صدق کند، آنهم بدين صورت که خود يک جو اسلامي و خدايي و برادرانه ايجاد کنند و در آن زندگي کنند، وگرنه بقيه همانطور که به چشم خويش ميبينيم به سوي راهي که جامعه ميرود، کشيده ميشوند و چنانکه خود من نيز بارها کشيده شدم، ولي بحول و قوه و ياري خدا و با وجود آمدن آن جو اسلامي مقداري از آن خلاص شدم.... يادم ميآيد که قبلاً فکر ميکردم ميتوان و بايد با کمکهاي مادي و ظاهري به مردم، وضع آنها را بهبود بخشيد و حتي يکبار با تو پدر جان بحث کردم و گفتم که بايستي به فلان طايفه و جوانانش کمک کرد، تو که بخوبي وضع را درک کرده بودي، گفتي: چه فايده اگر به آنها کمک کنيم آنها که اين پول را در راه درست بکار نميبرند، بلکه با اين پول مشروب ميخورند و قمار مي­کنند. يعني جامعه ما از بنيان خراب است و ما نميتوانيم با اين خردهکاريها آن را درست کنيم. آيا ما ميتوانيم جامعه را با درست کردن يک درمانگاه اسلامي، يک خيريه... به سوي حق هدايت کنيم و فکر کنيم که وظيفهمان همين است و بس. به گفته آيتاللهمنتظري توجه کنيم که مي­گويد: "ساختن درمانگاه و از اين قبيل در اين جامعه در واقع باجي است که به دولت ميدهيم، زيرا که اين وظيفه رژيم است که درمانگاه و.... بسازد، او که ما ملت را به غارت و چپاول ميبرد، بايستي اينگونه وسائل را برايمان فراهم کند، ولي ما اين بار را از دوش او برميداريم تا آزادتر و لاقيدتر خون ما را بمکد و شارابتر دسترنج ملتمان را به يغما برد". هنوز گفته برادرم در گوشم زنگ ميزند که ميخواهم دبير بشوم و بدين ترتيب خدمت کنم، اما ميدانم که فايده ندارد. زيرا که اين محصلين در جامعه طاغوتي غرق خواهند شد و نميتوان کاري براي آنها انجام داد، ولي از درد لاعلاجي اينکار را ميخواهم بکنم. و اين تازه بهترين مقامي است در اين دستگاه که امکان تبليغ و ساختن افراد را مقداري به انسان ميدهد که نتيجهاش ناچيز و نامعلوم است. حال ديگر از بقيه ارگانيزم و ماشين آن بگذريم که چنان انسان را از خود بي جود ميکند و چنان او را به ماديات مي­کشاند که گاهي اوقات خود تعجب ميکند که چرا اين چنين شدهام؟ مني که ميخواستم خدمت کنم، چرا هم اکنون اين چنين به دنيا چسبيدهام؟ چرا تمام فکر و ذکرم اين زندگي پست دنيا و بدست آوردن خانه و پول و... شده است؟! پس آن آرمانها و آن افکار بلند، آن گفتههاي خدايي که هميشه در نظر داشتم و به آنها عشق ميورزيدم، کجا رفتهاند؟ چرا ديگر تملق، دروغ، وجود فساد، مرا رنج نميدهند؟ و هزاران چراي ديگر. (1). "انما الاعمال بالنيات"، در اسلام آنچه مهمترين است، نيت است و تمامي اعمال بر اثر آن ارزشيابي ميشوند، به اين نمونه توجه شود: دو نفر گرفتار مشرکي شده، او از آنها ميخواهد که وحدانيت خدا را انکار نمايند، يکي دستور را انجام داده، آزاد ميشود و ديگري انجام نداده کشته ميشود، امام ميگويد "که عمل هر دو درست است". دو عمل کاملاً متضاد ولي چون نيتشان صحيح بوده هر دو عمل درست است. پس نتيجتاً ما که يک امتيم و يک دين و خدا و امام داريم، چنانکه نيتمان خدايي باشد که انشاءالله هست، پس چه غم داريم؟ اگر رفتارمان و عملمان متفاوت باشد، مثلاً اگر من تشخيص دهم که هم اکنون وظيفهام چنين است و برادرم تشخيص ديگر و پدر و مادر راه ديگر را، اولاً که بايستي سعي کنيم که همگي در يک مسير و در حول يک محور قرار گيريم که بتوانيم تمام نيروهايمان را در جهت از بين بردن طاغوت بنمائيم، ولي چنانکه در يک جهت قرار نگرفت، هرگز و هرگز نميتوانم آنها را محکوم کنم به اينکه شما راهتان غير شرعي است و آنها را بکوبم و حتي به جايي برسم که رفتارشان را خارج از دين بپندارم و سعي و تلاش و زحمت آنها را در راه خدا به باد ناسزاء و استهزاء بگيرم و هر کجا نشستم راه و کارشان را طوري بباد انتقاد بگيرم که انگار جنايت ميکنند و الان دارند بر عليه خدا ميجنگند و تمام هم و غمشان زندگي پست دنيايي است؟!! و در واقع کسي که اينکار را ميکند، به فرد ضربه نميزند، بلکه به هدف فرد و آئين و دين و خدايش ضربه ميزند و براي همين است که در پيشگاه خداوندي به محاکمه خوانده ميشود. اينکه هر کسي اينکار را بکند نشان ميدهد که از عدالت اسلامي و مفهوم خداشناسي بسيار دور است و اين از غرور و خودبزرگبيني ناشي مي­شود که خداوند آن را دشمن ميدارد، بيائيد دعا کنيم خداوند ما را از اين صفت رهايي بخشد. و اين خيلي طبيعي است، زيرا که در يک جامعه ضد خدايي زيستن، بالاخره در انسان خصلتهاي طاغوتي بوجود ميآورد، هر چند واقعاً خود انسان نخواهد. و در يک جامعه توحيدي نيروهاي الهي درون انسان به جنبش در آمده و او را به اوج انسانيت سوق ميدهد. اين است که جو و فضاي محيط و خانواده ميتواند افراد را به سوي و جهت خود بکشاند، پس بايستي با تمام قوا براي ايجاد چنين جو و فضايي کوشيد و تلاش کرد و اين است مفهوم واقعي "حکومت اسلامي". ايمان به اين جو و فضا بود که ما را به تشکيل گروه کشاند و اين ممکن نبود، مکر بر يک اصل ديگر اسلام يعني اصل "تقيه". بله براي اينکه بتوان بر عليه نظام طاغوتي قيام کرد، بايستي نيروها و امکانات و افکار خود را مخفي نگه داشت، تا بتوان آنها را بدرستي و بجاي خويش بر عليه دشمن بکار برد. بطوريکه دشمن نفهمد چگونه و از کجا ضربه خورده است. اين است مفهوم واقعي "تقيه" که ائمه (ع) اجراء ميکردند. آنها در ظاهر کاري نميکردند، ولي در باطن تلاش و همتشان بسيج نيروها و امکانات و ترتيب و آمادهسازي آنها بود، چنانکه "72 قهرمان کربلا" را ميتوان دسترنج و تلاش امامحسين (ع) دانست که در پس پرده "تقيه" آنها را تربيت کرده و آماده نموده بود. حال اگر امام­حسين (ع) ميخواست بطور آشکار اين کارها را بکند، آيا اين فرصت را به دشمن نداده بود که او را و قواي سازمان نيافتهاش را از بين ببرد؟! خلاصه اهميت تقيه چنان بالا گرفته که امامصادق (ع) آن را دين خود و پدرانش ميداند. خلاصه گروه ما ميبايستي بر اين اصل پايهگذاري ميشد، اما به علت کم تجربگي و عدم درک برنامههاي صحيح اسلامي در اين مورد و همچنين کم سن و سال بودن (و جاهطلبيهاي رهبر گروه) نتوانستيم اصل تقيه را رعايت کنيم و نتيجتاً ضربه خورديم و به اسارت رژيم درآمديم (1) و از آنجا بود که متوجه شديم تا کاري بر اساس تقيه کامل و با برنامه صحيح انجام نگيرد، به نتيجه قاطع نخواهد رسيد. بعد از اين جريان تا مدتي در حالت سرگرداني و نااميدي بسر ميبرديم، تا اينکه ... مرحله دوم فعاليت ما ب

شهدای منصورون

شهیدغلامحسین صفاتی دزفولی
شهیدکریم رفیعی
شهید سید علی جهان آرا
شهید مهدی هنردار
شهید عزیز صفری
شهید سید نورالدین صفدری
شهید شیخ عبدالحسین سبحانی
شهید حسن هرمزی
شهید اسماعیل دقایقی
شهید سید محمدعلی جهان آرا